«از من و قلمم بر نمیآید تا قصه سالهای خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس میزند. من چگونه میتوانم یک ثانیه از اضطراب غواصهای شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند میزدند، در "شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!"
شبی که طبق پیشبینیها بنا بود باد نباشد، باران نباشد. اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد میکشد و پخش میشود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران!
ژنرالهای کارکشته دنیا به صدام، گفتهاند ایران از هر نقطه ممکن است به خاک شما یورش بیاورد، الّا از منطقه فاو.
ژنرالها گفتهاند هیچکس نمیتواند از دریای موج خیز اروند بگذرد. گفتهاند پای گذاشتن غواص در اروند همان و پیدا شدن جنازه اش در شکم نهنگان خلیج فارس همان. گفتهاند اروند نابکار است، در اثر جذر و مدّ مسیر حرکتش را تغییر میدهد. گفتهاند اروند ریاکار است، سطح آبش آرام، امّا لایههای زیریناش پر شتاب میگذرد. گفتهاند اروند مواج که بشود هیچکس جلودارش نیست و گفتهاند گردابهایی دارد که با سرعت سیصد کیلومتر طعمهاش را به غرقاب نابودی میکشاند و میبلعد.
ژنرالهای دنیا همه اینها را به صدام گفتهاند، اما در ساحل شرقی نهر علی شیر، حاج قاسم سلیمانی و حاج احمد امینی تصمیم خودشان را گرفتهاند.
در ساحل غربی هم توی خانههای کوچک جا مانده از ساکنین عرب روستا، شهید یوسف الهی و شهید آتش افروز و همرزمانشان مشغول مناجاتاند.
غواصهای لشکر ثارالله تصمیم گرفتهاند در همین هوای منقلب، خط فاو و پشت صدام را یکجا بشکنند. حاج قاسم باید غواصهایش را با تاریک شدن هوا آرام و بیصدا از رود عبور دهد تا خط دشمن را تصرف کنند و محسن رضایی رمز "یا فاطمه اهرا" را به همه نیروهای عملیات اعلام کند و ناگهان صدها قایق تیزرو با مردانی مصمم مثل گلوله به سمت شبه جزیره فاو عراق حرکت کنند و با رخنه در لشکر صدام، خبری دنیا را تکان بدهد که «مردان قورباغهای ایران از اروند گذشتند، فاو را به تلافی خرمشهر گرفتند تا امالقصر و بصره در تیررسشان باشد و راه عراق را به دریای آزاد قطع کنند»
فردا باید این خبر سرتیتر همه رومههای منطقه و جهان باشد، فردا باید صدام از این شکست تلخ دیوانه بشود و فرماندهانش را اعدام صحرایی کند، اما با آن ابر سمج و باد بیموقع حاج قاسم چه میتوانست بکند جز اینکه غواصهای لشکر را جمع کند دور خودش، بغضش را فرو بدهد و با صدایی آرام و چشمی اشکآلود بگوید: برادرا! آنچه نباید میشد، حالا شده. طبق پیشبینی الان باید آسمان صاف و اروند آرام باشد. اما نیست. حالا برای عبور از موجهای سرکش اروند فقط یک راه مانده است، آب را به پهلوی شکسته زهرا [سلاماللهعلیها] قسم بدهید!
نام حضرت زهرا سلاماللهعلیها در حریری از اشک تکثیر شد و در آسمان پیچید. دلها قوت گرفت. سپاه به حرکت درآمد. پیاده و سواره به سمت اروند. غواصها از زمین باتلاقی حاشیه رود میگذرند و در کناره آن آرایش میگیرند. به دستور، تن به آب سرد میزنند، سرعت آب و تلاطم رود طوفانزده در قدم اول میخواهد همه را ناامید کند، غواصها یک متر جلو میروند، آب دو متر آنها را عقب مینشاند. آنها با رشتهی طناب به هم وصل هستند. باید در آب عصبانی هی فین بزنی و هی جلو نروی!، با موج زورآزمایی کنی و کم کم نفسهایت به شماره بیفتد و دستانت از سوز سرما کرخت بشوند و طناب از دستت رها بشود و آب با شتاب از جمع جدایت بکند و هیچکس در آن شب تاریک و وهمناک متوجه غرق شدنت نشود.
نبردی سنگین میان مردانی که ذکر یا زهرا بر لب دارند و رودخانهای که راه نمیدهد در گرفته است. گروه موقعیت خودشان را گم میکنند، همه جا آب است و سرگردانی و البته امید. ناگهان پای نفر اول به زمین سفت میرسد.
یا زهرا! رسیدیم به ساحل! همه از آب بیرون میآیند. بیصدا در ساحل آرایش میگیرند. تازه اول کار است. باید با هجومی تند، خط دشمن را فتح کنند، میکنند. دشمن راهی جز فرار ندارد. حاج احمد امینی میایستد روی یال خاکریز اول عراق و با بیسیم میگوید: یا فاطمه اهرا. یا فاطمةاهرا. حاجی حاجی، مأموریت انجام شد. حالا نوبت شماست.
آنطرف، کنار نهر علیشیر. مروارید اشک، زنجیر پلاک حاج قاسم را میگیرد و و پایین میآید. حاجی بیتاب و اشکبار فریاد میزند: «زهرا جان ممنون. بیبیجان متشکرم.»
احمد یوسفزاده، رزمنده آزاده لشگر ۴۱ ثارالله و نویسنده کتب دفاع مقدس و نویسنده کتاب مشهور «آن بیست و سه نفر»
درباره این سایت